خطی بر صفحۀ آسمان



+یک بار برای همیشه: قبل گم کردن اشیائی که خیلی برامون مهم هستن، روشون شماره تماس بنویسیم، نه آدرس! آدمها نوکر ما نیستن.

دوتا داستان مشابه برای من پیش اومده که گفتم قبل اینکه بشه سه تا داستان، نشرش بدیم بلکه نفر بعدی از تکرار این اشتباه جلوگیری کنه؛

داستان اول: چند سال قبل رفتگر کوچه منو صدا کرد، یک کیف پول زنونه توی سطل زباله پیدا کرده بود، با کلی کارت بانکی و کارت دانشگاهی داخلش، که روی همشون آدرس خانم صاحب کیف نوشته شده بود ولی اثری از شماره تماس نبود. میگفت تهران رو بلد نیست و میخواست کمکش کنم صاحب کیف رو پیدا کنه. من که متوجه شدم مژدگونی میخواد، نشد کیف رو ازش بگیرم. آدرس هم یک قدم دو قدم نبود که وقت بذارم و برم. از کارت دانشگاه اون خانم (که مشخص بود استاد تربیت بدنی اون دانشگاهه) رفتم سایت دانشگاه، بعضی همکاراش که آدرس ایمیل داشتن رو پیدا کردم و به همه ایمیل زدم و خوشبختانه یکی از همکاراش هرگز نشده و بر خلاف روال استادای تربیت بدنی ایمیل آموزشیش رو چک کرده بود و به دوستش اطلاع داده بود با من تماس بگیره. و جالبه وقتی خانم صاحب کیف با من تماس گرفت، گفت: آقا من که روی کیف و کارتام آدرس نوشته بودم منو میگی!!! جانم؟!!!! انقدر وقاحت و پررویی نوبره در نوع خودش. گفتم خانم مردم بیکار نیستن بیفتن تهرانگردی برا رسوندن کیف شما. از این به بعد هم جای ادرس شماره تماس بنویسین که کسی وسیله رو پیدا کرد تماس بگیره و خودتون زحمتی رو که خودتون محتاجشین بکشین و بیاین وسیله رو بگیرین.

داستان دوم: همین هفته اتفاق افتاد. یکی از دوستام (خانم) گوشی اصلیش سوخته، و چون توان خرید گوشی جدید نداشته من گوشی سادۀ مامان رو که خیلی وقت بود بی استفاده بود امانت دادم بهش، دیروز اون گوشی مامان من رو هم توی بی آر تی جا گذاشته، و از خط دوستاش زنگ زد من خودمو برسونم دانشگاهش. تا اینجا سوتیهای معمولیه. سوتی اعصاب خورد کنش اینجاس که میگه زنگ زدم به گوشیم یک خانمی جواب داد گفت توی بی آر تی جا گذاشتی، منم بهش گفتم مرسی گوشی رو بدین راننده که میاد جلوی دانشگاه بده دکۀ دانشگاه :|
و من دوباره :||||||

جالب اینجاس که وقتی داستان اول رو تعریف کردم و گفتم باید شمارۀ خانم رو میگرفتی و میگفتی خودمون میایم ازتون گوشی رو میگیریم با همون پررویی و وقاحت به من میگه موقعیت شناس نیستی و وقت نصیحت رو نمی دونی کی هست!!!

و این رو هم اضافه کنم که نه تنها هیچ راننده ای گوشی ای نه به دکۀ دانشگاه و نه به هیچ یک از پایگاههای سر و ته اون خط بی آر تی تحویل نداده، بلکه از دیروز عصر هر چقدر هم به گوشی زنگ میزنیم خاموشه :)

 

پس یک بار برای همیشه؛ یادمون باشه آدمها نوکر ما نیستن و وقتی ما محتاج بقیه هستیم پررو بازی رو کنار بذاریم و از اون دریملند یا سرزمین رویایی شازده و شاهزاده ای خودمون بیایم بیرون و بفهمیم اینو که گاهی لازمه خودمون تلاش اصلی رو بر عهده بگیریم.


یادمه پارسال این موقع و این شب با توجه به اتفاقایی که قرار بود مخصوصا اواخر فروردین بیفته کلی شوق و ذوق داشتم و فقط یه آرزو. ولی خوب تو اردیبهشت اتفاقا یه جوری پیش رفت که خودم یه جورایی کاملا خود خواسته از بزرگترین آرزوی چند سال اخیرم دست شستم. دنبال آرزوی جایگزین میگردیم برای جای خالی آرزودونمون :))

تو سرویس ستاد پادگان بحث میشد که کی پیره کی جوون، همه موافق بودیم که سن پیری همون سنیه که آدم دیگه یا آرزویی نداره (یا توان رسیدن به آرزوهاشو تو خودش نمی بینه). خدا هیچ کس رو تو 28 سالگی بی آرزو نکنه.


+ اندر احوالات من بعد خدمت، خوب گفته بودم که سه جا برای امریه و پذیرش درخواست داده بودم، و پرونده های من هر سه جا مشغول خاک خوردن بوده 6 ماه قبل خدمت گویا. طوری که هر سه جا بعد اعزام من تماس گرفتن و گفتن پروندتون رو بررسی کردیم و برای پذیرش تشریف بیارید که خوب متأسفانه تاریخ اعزام من گذشته بود. و جالبه هر سه جا متفق القول می گفتن چرا این شیش ماه اصلا پیگیری نکردی پروندتو. تو ایران عزیزمون مدارک کامل و پرونده پر و پیمون قطعا کافی نیست و پیگیری و ضمیمه شدن خود شخص به پروندش نقشی حیاتی ایفا می کنه تو جلو رفتن کارهایی که به پارتی نیاز ندارن :دی البته اون مردن آرزوی دیرینه هم تو پیگیری  نکردن من بی تأثیر نبود و خودم هم در این "تصمیم پیچیدن تو جاده فرعی نرسیدن به آمال خودم" بزرگترین نقش رو داشتم قطعا. بگذریم.


++ یه پینوشت بیربط هم بگم در مورد تصمیمی که چند شب پیش گرفتم. حرفهایی که می زنم قطعا به مذاق 98 درصد آدمایی که میشناسم خوش نمیاد و قطعا مخالف زیاد داره. من دو سال قبل کسی بودم که هیچ صحبت خصوصی با خانوم جماعت نداشتم هیچ، تو محیط های عمومی اعم از مجازی و حقیقی و دانشگاه و فامیل و هیچ وقت دختری رو به اسم کوچیک و بدون پسوند "خانوم" یا غیر"شما" خطاب نمیکردم. این دوسال گردونه طوری پیشرفت که من کامل عوض شدم و شدم مثل خیلی از آدما. ولی برا من این مسئله یه جورایی مسموم بود. جوری که الآن جایی رسیدم که دقیق خودم نمی دونم با کدوم دختر صمیمی هستم، کدوم رو دوست دارم و عاشق کدومم و کدوم صرفا برام نقش دوست رو داره. (البته مسئله خیلی بغرنج نیستها! فکر خاکبرسری نکنید :)) درسته مرز روابطم رو نمی دونم ولی روابطم با همه خانمها خیلی عادی بوده :دی)

در همین راستا تصمیم گرفتم برگردم به دوسال پیش خودم. زمانی که برعکس الآن حالم خیلی خیلی خوب بود. تصمیم گرفتم دوباره اون مرزبندی شدید رو تو روابطم با خانمهای اطرافم بذارم. حتی کسایی که به نوعی دوست سابق (یا همون اکس به قول شما دهه هفتادیها :دی) محسوب میشن. می خوام خودم وسط روابط ناتموم گوگیجه نگیرم! و از اون مهمتر میخوام بعد دو سال که دوباره برگشتم به شرایط سابقم، یه جواب سفت و محکم برا شریک آیندم داشته باشم. وقتی خودم نمی دونم دقیق حد و مرز خیانت برا آدمی مثل من چیه نمی تونم به کسی که فردا می خواد کنارم زندگی کنه اطمینان بدم که جاش تو قلب من بی بدیله :)

میخوام وقتی ازم پرسید کسیو قدر من دوست داری، با خیال راحت بهش بگم: عزیزم من کسی رو غیر تو حتی "تو" هم خطاب نمی کنم. این نقطه ای هست که اگر بهش برسم، حالم برای یه زندگی سالم خوبه و استارتشو هم از همین شبا زدم و ادامه میدم.


+++ در مورد حرف قبلی قبول دارم که این مرزبندی برا همه آدما لازم نیست. بعضیا میتونن مرزهای بازتری رو تجربه کنن بدون اینکه حس کنن دارن وارد قلمرو خیانت میشن. بگذریم.


++++ نوروز بسیار بسیار گهی داشتیم :دی نوروزی که با خیانت شوهر خاله م به خاله م شروع شد و بی تأثیر نبود تو تفکرات روزهای اخیر من. ایشالا که شما سال بهتری رو شروع کرده باشین.


+++++دلم برا دوستان بلاگ بسیار تنگ شده :)


(بعدا نوشت: بعضی سایتا نوشتن زینب ابوطالبی ممکنه دختر شهید مجید ابوطالبی باشه و گفتن چون مجید ابوطالبی سال ۶۱ شهید شده پس زینب که متولد ۶۵ هست دختر اون شهید نیست. حالا منم میگم چون تز ارشدش سال ۸۵ بوده پس احتمالا سال تولدش ۶۱ هست و نه ۶۵. در کل این احتمال هست که این دوتا زینب ابوطالبی یکی نباشن و مجری افق این شریفیه نباشه. من اطلاع ندارم)

 

دو پست قبلتر، راجع به تعصبم روی شریفیها نوشته بودم، راجع به استحقاقهاشون و دفاع از اینکه شاید گاهی نخبه ها حق دارن خودشیفته باشن. حالا اما، منتشر شدن نظر 30 ثانیه ای یک شریفی، جنجال زیادی این روزها به پا کرده و لازم بود حتما افکارم رو در این مورد دسته بندی کنم، و ببینم نارسیسیسمِ عجیب غریبِ این شریفی هم با استناد به نخبه بودنش قابل توجیه هست؟

حرفهای  30 ثانیه ای زینب ابوطالبی، مجری شبکۀ افق رو همه توی فضای مجازی شنیدیم. در موردش میگن دانش آموختۀ دانشگاه صنعتی شریف هست، عنوان شده متولد 64 یا 65 هست (که عجیبه، الان می گم چرا)، و میگن که لندکروز داره و 5 تا بچه. من فعلا به شریفی بودنش کار دارم،

به اینکه آیا این آدم واقعا نخبه ست؟ بارها 30 ثانیه صحبتهاش رو گوش دادم، راسل میگه "مشکل دنیا این است که احمق های متعصب کاملا به خود یقین دارند، در حالیکه دانایان، سرشار از شک و تردیدند." خوب خانوم ابوطالبی توی این 30 ثانیه حرفاش پر از شک و تردیده، در شروع حرفش میگه "شاید توی دوربین من نباید این حرفو بزنم (بعله درست نبود و نباید میگفتی!)"، دو بار دیگه در همین 28 ثانیه از عبارت "به نظرم" استفاده میکنه، به نظرم یک سیستم دفاعی هست که همیشه موقع شکهامون، قبل از هر حرفی بیانش می کنیم تا بعدا اگر خلافش ثابت شد بگیم من نظر خودم رو گفتم. خود من شخصا خیلی خیلی خیلی از این "به نظرم" اول هر حرفی استفاده می کنم. ابوطالبی میگه: "به نظرم باید جدی بیایم تو میدان". یا میگه "به نظرم همۀ ما ایرانیها به یک مدل زندگی سلحشورانه احتیاج داریم." این سه عبارت در کنار تمام پلک زدنها و استرس داشتن گوینده موقع این صحبت و حرکات غیر ارادی دستهاش و چرخوندن بدنش، تماماً شک و تردید گوینده رو از این حرفش به منِ مخاطب القا می کنه و از این نظر حداقل من قانع شدم که زینب ابوطالبی جزء نادانهای احمق جامعه نیست و به واسطۀ هوشمندی خودش اون شک و تردید توی ذهنش میچرخه. ولی سر کار خانومِ شریفی، چرا چرا چرا چرا وقتی از یک گزاره ای شک داری، چرا حکم قطعی که "باید از ایران برن" رو صادر می کنی؟ توی پست اول ثبت دیتای احساسات خودم (کلیک کنید) در جواب خانم فاطمه، اشاره کردم که من همیشه همۀ احتمالات رو در نظر میگیرم، با شک و تردید، ولی هیچ وقت بر اساس اون شکیات حکم قطعی برای اطرافیانم صادر نمی کنم. وقتی با شکیات جلو می آم، حق ندارم از اون شکیات به یک گزارۀ قطعی برسم. این گزارۀ قطعی شکل گرفته توی ذهن مجری احتمالا برگرفته از معاشرتها با گروه بسیجیهای دانشگاه باشه (که اوه اوه اوه نگم وقتی نخبگی شریفیها با تعصب کورکورانۀ بچه های بسیج دانشگاه قاطی میشه، چقدر میتونه رو مخ باشه - خود من و بقیه دختر ندیده ها یادمه ترم 2 لیسانس با بچه های بسیج بعد از غروبها میرفتیم توی کلاسها جلسه تشکیل میدادیم با موضوع بررسی بحران روابط آزاد دخترها و پسرهای هم ورودی دانشکده! و بعد از دو ترم آشنایی با دخترهای انرژی بخش دانشکده، آشنایی با این جنس روح انگیز، ترم 3 و 4 دیدم چقدر اون جلسات ترم 2 ما احمقانه بود :| )

نظر استاد TA در مورد رفتن از ایران - البته حرف مجری افق خیلی هم خارج از بحث نیست. من این حرف رو (به شیوۀ ملایمتر و به عنوان یک راه حل) از استاد کارگاه تحلیل رفتار متقابل (TA) شنیده بودم که خانوم بدون حجاب خیلی شیطونی هم بود از قضا، و کنار تلاش برای بیان اینکه هیچ آدمی مجبور به هیچ کاری نیست، صریحا در مورد حجاب اجباری خانومها در ایران هم اشاره کرد که حتی ما خانومها هم اجباری برای حجاب نداریم، فوق فوقش می تونیم از ایران بریم، وقتی در ایران و محیط کاری ایران استخدام میشیم، انتخاب خودمونه که اینجا باشیم و باید به قواعد پوشش اینجا احترام بذاریم مادامی که در این جامعه هستیم. (که البته تأیید یا رد این بحث موضوع این پست نیست. فقط خواستم بگم که این حرف مجری افق رو استاد کارگاه رواشناسی به زبون دیگه گفته بود و من شنیده بودم).

تز ارشد مجری افق (درس پس دادن پس از درس خوندن) - سال 1385 خانم زینب ابوطالبی از تز ارشدش در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف دفاع کرده (برای خوندن صفحات اولیۀ تز ایشون کلیک کنید) خوب اینجا اول برای من سواله که کسی که خروجی 85 ارشده (و احتمالا ورودی 79 کارشناسی)، چجوری متولد 64 هست؟ احتمالا باید متولد 61 می بود، حالا بگذریم. یک پاراگراف از چکیدۀ پایان نامه شون رو پایین با هم بخونیم:

موضوع پایان نامه: طراحی سیستم جبران خدمات براساس مفهوم عدالت در اسلام(عدالت حق مدار).

چکیده

این پژوهش ماحصل بررسی مفهوم عدالت به عنوان یکی از مهمترین اصول اسلامی و تبیین ابعاد آن در یکی از سیستمهای سازمانی یعنی سیستم جبران خدمات است.

یافته های این پژوهش در قالب گزاره هایی در دو بخش کلی تنظیم گردیده است. در بخش اول که شامل گزاره های مرتبط با مفهوم عدالت از منظر تعالیم اسلامی و لوازم آن می باشد، عدالت از منظر اسلام، دائرمدار حق تعریف می شود و براساس برداشت محقق از متون اسلامی، زمانی می توان گفت عدالت اسلامی (عدالت حق مدار) برقرار شده است که انسان به هر دو دسته حقوق خود یعنی حقوق تکوینی و حقوق اعتباری دست یابد.

حقوق تکوینی (حقوق فطری) از نیازهای طبیعی و ذاتی افراد انسان که به دو قسم مادی و معنوی دسته بندی می شود، نشأت می گیرد و همۀ افراد بدون هیچ قید و شرطی مستحق دست یابی به آن ها می باشند؛ برابری افراد در دست یابی به این حقوق، قسط نامیده می شود.

عدل ناظر بر دست یابی به قسم دوم حقوق است که بر حسب استحقاق های متفاوت آن ها شکل می گیرد. بنابراین با توجه به تعاریف به دست آمده، عدل» از پسِ قسط» می آید و در زمینۀ آن قابل تحقق است.

توضیح: عباراتی که زیرشون خط کشیده شده رو خودم خط کشیدم. که به نظر خودم، کاملا کاملا کاملا در تضاد و منافات با حرف خانوم ابوطالبی هست که گفتن هر کس نمی خواد، جمع کنه از ایران بره. خلاصۀ کلامم: نخبه هستی باش، درس خوندی اوکی، ولی اقلا به حرفهای پایان نامۀ خودت پایبند باش تا بشه به نخبگیت استناد کرد. اقلا به چکیدۀ پایان نامۀ خودت تف ننداز مؤمن!

+ کلا دانشگاه شریف دانشگاه این مدلی نیست. پایان نامه هایی که توی عنوانشون عبارت "در اسلام" مشاهده می کنید توی این دانشگاه، شک نکنید دانشجوهاشون قراره آدمهای خطرناکی بشن از لحاظ ایدئولوژی!

++نظرات همچنان بسته - همچنان قهرم با مخاطبهای بلاگ


بار قبل که آهنگ جدیدی از مرحوم مرتضی پاشایی منتشر شد، یادمه همون روزها مشغول تمیز کردن شیشه ترشیهای یخچال دومیِ مامان بودم. (یخچالی که اختیارش دو سالی دست بابا بود و مرباهایی که میپخت و ترشیهایی که مینداخت رو جا داده توش). مرباهای بابا رو اصلا دوست ندارم. وانیلشو خیلی زیاد میزنه. کلا ترکیبش متناسب نیست. توی بالا پایین کردن شیشه ها، یه شیشه مربای آلبالو پیدا کردم، تاریخ برچسب روش نوشته شده بود: 93/4/2. تاریخ یک سال قبل از فوت مامانه. مثل خر تیتاپ دیده، با ذوق در شیشه رو باز کردم. سالم سالم بود! روی شیشه یک لایه خشک شده بود که همون خشک شدن از کپک زدن شیشه جلوگیری کرده بود. یک قاشق برداشتم و از مربا برداشتم و گذاشتم روی زبونم هووووممممم. طعم بهشت. الان 6 ماهی هست هر وقت دلم تنگ میشه، اون شیشه مربای مامان رو میارم و یه قاشق از بهشت میمالم روی کره و میخورم.

اینایی که این روزا به آهنگای جدیدی که از مرتضی پاشایی منتشر میشه ایراد میگیرن، بد نیست بدونن، گاهی مربا، وقتی که انتظارشو نداری، طعمش شیرینتره. یه قاشق بخورین و یه فاتحه بخونین :)

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله سجود کار و زندگی در ترکیه ملودی چت ، ملودی چت دنیای کوچک من و مارلی موفقیت در زندگی خلاصه کتاب بهره وری و تجزیه و تحلیل آن در سازمانها شهنام طاهری مشاور مدیر عامل - مشاوره مدیریت betyab2 فیلمای جدید 2020 ویتامین سفر